رفیق
دوتا رفیق بودن که همیشه با هم عرق میخوردن، بعد از چند وقت یکی از اینا میمیره، اون یکی رفیق تنها میره کافه و به ساقی میگه ۲تا بریز،
ساقی میگه چرا ۲ تا؟ میگه یکی براخودم یکی هم بیاد رفیقم،
این قضیه چند سال ادامه داشته تا یه روز میاد و میگه یه پیک بریز، ساقی بهش میگه چیه رفیقتو فراموش کردی؟ میگه : نه،خودم توبه کردم این یه پیکو به یاد رفیقم میزنم ..
نظرات شما عزیزان: